محمد برشان
نویسنده و پژوهشگر
Mohammad.barshan@yahoo.com
اشک هــا و کاریزهــــــــــــــــــــا
این چکامه یی از رنج تاریخی پدران ماست و سرگذشت سفری دور و دراز در جستجوی آب برای ادامه حیات، سوزی است از سر درد و تاسف بر سرگذشت قناتها در این سرزمین اهورایی . این قصه اشکها و کاریزهاست و اشکی است بر ویرانه ی آبها این سخن دل است ، سخن دل پیشینیان ما ، دلی که همواره در سراسر تاریخ وادارش کرده اند یا همانند دیگران ببینند و یا احساساتش را چنان در پشت هزاران پرده مه آلود پنهان سازد تا دوستان و دلسوختگانی که باید آن را نبینند و کسانی که نباید آن را ببینند و نفهمند. این سخنی است به یاد روزگاران سپری شده و یادی است از آرمان روزهای خوب ….. و قصه اشک ها و کاریزهاست وقتی پدربزرگم از قناتها و کوچه پس کوچه های آکنده از بوی خوش گاه کل می گفت چشمانش می درخشید و لبانش می لرزید او می گفت سرگذشت قناتها سرگذشت نیاکان ماست و چاه های قناتها جای گامهای پرتوان پدران ماست او می گفت مظهر قناتها تماشاگه باشکوه مادران ما و مادر چاه نماد سربلندی مقنی هاست مادر چاهی که همچنان سرفرازانه گامهای جستجوگر و مشتاق ما را در انتظار است واکنون این انتظاربه پایان رسیده است .
پدر بزرگ با اشک و آه می گفت یاد باد همراهی تو ای کلنگ دار هم راز من ، تو در همه راههای زیرزمینی همسفر من بودی و آنگاه که با گام های استوار ، با قامتی بلند ، با بازوانی نیرومند ، با چشمانی پر فروغ ، با دستانی بزرگ ، با سینه یی فراخ ، با قلبی مهربان می آمدی و زندگی را می سرودی و هنگام شب چقدر خسته بودی به درازنای تاریخ . آن بیلچه کوچک که سینه ی زمین را می شکافت و دل خاک را زیر و رو میکرد فریاد تو را به زمین و زمان می رساند و فریاد می زد این جوانه های من است و از جای گام ها و رد کلنگ بر پهنه زمین در اعماق خاک جوانه هایی سر بر می کشید سبز سبز سبز. پدر بزرگ می داند کدام قنات یادگار پدران ماست و سرزمین مقدس مادری ما کجاست ؟، همه این گندم زارها و علف زارها اثر بیل نیرومند مقنی و همه این کاریزها اثر تیشه اوست و چه زیبا بود هنگامی که چشم اندازش همین دشتها بود .و چه زیبا لحظه ای که از آب قنات می نوشید و شاخه های درختان را تکان می داد و هر روز چاهی ظهور می کرد و درختان آبیاری می شدند ولی چه شد که گذشت روزگاران. ما را طوری تربیت کرد که به کشتزارهای مقدس بی حرمتی کنیم در حالی که پیشینیان ما بر سر راه درختان نور افشاندند. کدام کاخ سلطانی به اندازه اتاق کوچک کنار کاریز اهمیت داشت آنجا که همه اموال این اتاق را چرخی و ریسمانی و کلنگی تشکیل می داد و چراغی که مسیر راه راست و شیب دار برای همه مردمان بود.کدام معمار تاریخ می تواندا ادعا کند که عظمت نای گذاری را نادیده گرفته است و چاهی که خاکها آن را به صورت قله کوچک آتش فشان در آورده است ستایش نکند.
چه زیبا بود مظهری که به دامنه روستا ختم می شد و چه می توان گفت از اینهمه نبوغ ، آگاهی ، پشتکار ، درایت و عشق به سرزمین . و چه با شکوه است بردن آب دامنه کوهستانها به حاشیه کویر. این رنج در هزار توی تاریخ ادامه دارد از نبرد سارگون تا وادی ارمنستان از ردپای هوشنگ تا داریوش اول از تخت جمشید و کورش که سوگند یاد کردند به جاری کردن آب خنک در خاک خشک و عمارت راه و سوگند یاد کردند به زراعت و کاشتن درختان میوه . و این ابزار راهنمای تاریخ اند . چرخ ، ریسمان ، دلو ، کلنگ ، بیلچه ، کلنگ سبک آهنی و فولادی سنگین ، قلم ، پتک و چراغ پیه سوز و این فریاد آسیاب و آسیاب بان است که چشم به راه جریان آب قنات دوخته است و این روایت اسطوره ها و دیوهاست و رد پای سهراب و کاوه آهنگر، ردپای سلیمان و اسکندر و کیانیان و همه جای کره زمین از چین تاماچین از ایران تا مصر از یونان تاشیلی و همه جای جهان می شود رد پای گل کش ، گل بند، چرخ کش ، دلوگیر و کلنگ دار را دید آن زمان که در سرزمین اهورایی ما لباس سپید پوشیدند، وصیت نوشتند و غسل کردند و برای خدمت به بشریت سازماندهی و ساماندهی کردند و میرابها را تربیت کردند و آبها را تقسیم نمودند . آنگاه که ماه شب چهارده از دل ابرهای باران آور رخ می نماید من در آن ابرها در سیمای ماه چهره پر فروغ مقنی ها را می بینم که یاد آور باران ها و ماهتاب هستند ، آورنده آب به سرزمین تشنه ، سرزمین تشنه ، آب، نور و روشنایی ، چه زیباست در اعماق تاریکی ها بدنبال ماهی های کوچک و نرم و نازک کاریزها بگردیم و امروزهم انگار امتداد همان روزهاست و آب و ماهی و روشنایی را می بینیم و تماشاگه خود را محصول رنج آنها می دانیم. ای مقنی آیا من هم می توانم مثل تو در رنج تاریخ سهیم باشم و کاریزی را در قلب خودم حفر کنم؟ کاریزی به سوی آبهای زلال و پاک قلب تو؟ کاش کندن کاریزها را به من می سپردی ، کاش می توانستم همه آبهای ایران را نشانت بدهم باهم به تماشای همه رودها ، برکه ها و دریاچه ها برویم می خواهم برای تو شمع بیاورم و در مظهر قنات آن را روشن کنم و در دل آب بکارم تا تاریکی را در نوردم آیا شمع ها بیاد تو روشن خواهند شد؟ آیا می توانم شمع شوم؟ آیا آب خواهم شد ؟
قصه پدر بزرگ ادامه دارد و من بانگ قطره های جاری آب را خواهم شنید. انگار از دستان تو آب می نوشم و همراه پدر بزرگ همه جا به یاد توام. آنجا که از آب های بخشنده سرسبزی رخ می نماید، آنجا که پر از نور، امید و توانایی است. تو به قول پدربزرگ آب زلال ، برف ، باران و شبنمی و همراه تو آناهیتا را یاد می کنم و آب چشمه های روان ، جویباران ، کوهساران و کاریزها را می ستایم . خیال می کنی که من فروغ بیکران را در چشمان تو نمی بینم ؟ خیال میکنی که شیفته ماهیان ریز درون کاریزها نشدم ؟خیال می کنی راز و نیاز تو را در اعماق زمین نمی شنوم ؟ آوای چکیدن قطره های آب را درک نمی کنم ؟ تو با همه آرمانها پیوند داری ای امید، ای آناهید، ای یاری رسان . چشمانت آکنده باد از فروغ خداوند و دستانت پربار از آبهای زلال و پاکیزگی . انگار از دستان تو آب می نوشم . باید به نام تو و بنام اشک ها و کاریزها اکنون فریاد زد و حرمت تو را و میراث تو را پاس داشت باید از پیله ها سر برون آورد بالهای رنگین تازه روییده را بر افراشت و گل ها را جستجو کرد و پروانه سبکبال را به جستجوی آب از کویر فرستاد. چه بسیار پروانه هایی که در کنار دریاها تشنه ماندند و چه بسیار که در اعماق کویرهای خشک قطره ی زلال آب را یافتند. برخیز ای همراه پر احساس من، برخیز، با هم به جشن عروسی آبها برویم برخیز جشن آبریزان را پای کوبان و دست افشان بر پا کنیم برخیز ای جستجوگر آبها .خوشا ابرهای پرشکوه پر باران ، خوشا باران که بر قله کوهساران می بارید و می بارید ، می بارید ، خوشا قصه های تیشتر واپوشه ، خوشا داستان طاهرآب شناس . هر جا که تو بودی چشمه زلال آب و هستی در آنجا و در همه پهنه جهان و در ایران در کردستان ،آذربایجان ، در اصفهان و همدان و کرمانشاه ، در کیش، در کرمان و یزد و خراسان در همه کوهستانها و دشت ها و رودها در همه جای زمین زیبایم ایران، بر خیز ،برخیز …. اکنون همراه پدربزرگ تو را می جویم ، اکنون در جستجوی ویرانه های آب و قناتها در خستگی ها و رنجیدگی های شهرهای پر هیاهو و در غرش صدای دستگاههای حفاری چگونه برایت سرود بخوانم ؟ به کجا بروم؟ می روم در کنار قنات قصبه گناباد در زیر دخمه های قنات دو طبقه اردستان برفراز و بلندای قناتهای یزد ودر دورنمای قناتهای دیار کهنسالم کرمان و در سایبان آسیابها و در پناه سیاه چادر عشایر دلیر در همه پهنه ایران تو را می یابم می بینم که راهی پر از خستگی پیموده ای و چقدر سخت است یاد آوری سوغات نیاکان ما و ره آورد تاریخی تو تیشه ها و ریشه ها و بیل و کلنگ و دلو ،پر از نیرو و زندگی که یاری رسان مردمان بودند .
تو در فریاد پدربزرگ درختی ، جنگلی ، رودی ، آبی و جویباری، اشک های تو در سپیده دمان زلال تر از همه آبها و پاک تر از همه چشمه ها بود. این اشک ها آورنده روشنایی ، شکوفا کننده گلهای زیبای قلب های ماست مرا به شنیدن آوای دل انگیز آبها در سراسر ایران مهمان کن. با آوای زنگوله بره ها و بزغاله ها آشنایم کن. بنفشه های کنار جویباران قناتها را بر گیسوانم بنشان و رنجنامه مقنی ها را برفراز ستیغ مهر با بلندترین آواز بخوان و نشانم بده راه ورود یخدانهای کویری و مسافرخانه های تاریخی از کجاست؟ اکنون من مانده ام و یادمان تو ، من مانده ام و نابودی میراث تو و زمینی که آب در آن پایین تر و پایین تر و پایین تر می رود و قناتهایی که خشک شده و حدیثی تحت عنوان اشک ها و کاریزها .اکنون من مانده ام و جبهه ی آب شور، نشست زمین، تنش اجتماعی. من مانده ام و تقاضاهای مکرر کف شکنی اکنون من مانده ام و انتظار شوره زاران دشتهای سوخته تفتیده و جستجوی میراث تو در کهنه کتابها…….. و شرح آب انبارها ، آسیاب ها و گاوگردها گاوچاه ها ، چرخ ها ، دلوها و ………. همراه اسطوره ها .
و این چکامه یی از رنج تاریخی پدران ماست ………………و این حکایت اشک ها و کاریزهاست .